سید محمدسید محمد، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه سن داره

سـیـد مـحـمـد،عشق بابا و مامان

اولین ملاقات من و پسرم....

1391/12/30 13:06
3,596 بازدید
اشتراک گذاری

ساعت حدود یازده و سی دقیقه

ششم اسفند سال نود

 

سرپرستار قسمت نوزادان (با صدایی بلند از انتهای راهرو):  پدر این نوزاد کیه  ؟؟

من هم که درگیر استرس بودم و تازه خودم رو پیدا کرده بودم و چشم انتظار آوردن مامان سید محمد به بخش بودیم با چهره ای درهم و عرق کرده : خانم من پدر این نوزاد هستم بفرمایید.

سرپرستار : چند تا نکته میگم خوب گوش کن

من : چشم خانم...بفرمایید

ایشون توضیحاتی در مورد کارت واکسن و بهداشت و دریافت شناسنامه و غیره دادن که درهمین حال سید محمد چهل و پنج دقیقه ای رو آوردن همون اتاق که من بودم و لبخندی بر لبانم نشست..گرچه زیاد طول نکشید.

این اولین ملاقات من و پسرم بود ......

گذاشتن روی تخت...من هم بی خبر که اینا میخوان چیکار کنن

سرپرستار : بیا از پاهای بچه بگیر !!!

من : متوجه نشدم ؟!

سرپرستار : عرض کردم از پاهای نوزاد بگیرید میخوام واکسن بزنم...!!!

اینجا همونجا بود که اون لبخند کوتاه از بین رفت و ....

خلاصه از پاهاش گرفتم و به هر کدوم از پاهاش یک عدد واکسن مبارک تزریق کردند و یکی هم به بازوی دستش زدن و

من بودم و سرپرستار بود و واکسن های زده شده و سید محمد در حال گریه ......

کمی نازش کردم پسر عزیزم رو  و داشتم قربون صدقش میرفتم که ناگهان خانم سرپرستار با چهره ای جدی وارد شد و گفت : آقا بسه ! بعدا به اندازه کافی میبینیش باید ببرمش

منم از پیشونیش بوسیدم و تحویل دادم تا ببرن اتاق نوزادان ...........

شاید ناراحت کننده بود ولی الان که فکر میکنم باز هم شیرینه

وجود این نعمت خدا هر لحظه اش شیرین هست و جای هزاران شکر داره.....

   الحمد لله رب العالمین   ...............

قسمت نظرات در بالای پست میباشد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

بابای سید محمد
28 اردیبهشت 91 18:10
خداوند انشاءالله شیرینی این لحظات رو به همه جوونای عزیز قسمن کنه....
حبیب هلال فرد
28 اردیبهشت 91 18:20
خدا حفظش کنه


ممنون حبیب جان...سلامت باشی
ايزدي
28 اردیبهشت 91 18:31
بسيار زيبا بود و احساس واقعي شما رو نشون مي داد خدا حفظتون كنه براي هم


ممنونم لطف دارید
متخصص امور صیدا سیمااااان
28 اردیبهشت 91 20:20
انشاالله این شیرینی رو خدا براتون حفظ کنه .به امید اینکه این گونه شیرینی ها تو زندگیتون بیشتر بشهبه بانوی محترمه و والده مکرمه و ابوی گرام سلام رسانده و از چهره مبارک آقازاده ببوسید
حزب اللهی
28 اردیبهشت 91 21:32
آخی چقدر خوبه ه اولین لحظه ای که مادرش میبیندش آمپول نخورده خدا حفظش کنه انشاالله سرباز امام زمان عج باشه
پرستار جنگ نرم
28 اردیبهشت 91 21:34
سلام علیکم امان از این پرستارای بد اخلاق ....
تو رو خدا ببخشیدشون اونا بی تسخیرن شاید خیلی خسته بوده یا ......
به هر حال به نظرم رفتارش خیلی خوب نبوده باید اول یه شیرینی حسابی از بابای بچه میگرفت بعدشم با روی باز کوچولو رو به باباش نشون میداد بعدش کارشو انجام میداد
به هر حال قدمش مبارک باشه و سلامت ایشالله که زیر سایه امام زمان همیشه در کنار مامانو باباش همیشه شاد و تندرست باشه


سلام
خیلی لطف کردید و تشکر.....

یا علی علیه السلام
28 اردیبهشت 91 21:41
چه بابای با احساسیییییییییییییی!
همیشه فکر میکردم خودم باید واسه نینیم وبلاگ بسازم اما الان زده به سرم حاج اقای ایندمو موظف کنم

منم نینیتونو خیلی دوس دارررررررررررم
خدا انشاءالله براتون حفظش کنه

راستی بازم دلم میخواد بزنم تو گوشش



ای بابا
منصوره ازغدی
28 اردیبهشت 91 22:10
خیلی جالب بود
افرین به این بابا
خدا کنه ادامه بدید



ممنونم
انشاالله....
عمه فسقلی
29 اردیبهشت 91 0:23
عمه فاطمه به فداش الهی بگردم چه صحنه ای هندی بوده وسید محمد گفت پدر وداداش سی سجاد گفت پسرم
خاله نانو
29 اردیبهشت 91 13:18
خداحفظشون كنه
سمیرا
29 اردیبهشت 91 19:05
چه لحظات شیرینی البته تا قبل از واکسن خدا حفظش کنه براتون
مامامریم امیرعلی
29 اردیبهشت 91 23:02
تقدیم به بابای بااحساس


تشکر میکنم
مامان زهره
7 خرداد 91 12:42
ملاقات كوتاهي بود اما جذاب و شيرين.خدا براتون حفظش كنه
سادات رضايي
28 تیر 91 17:15
خيلي جالب و شيرين بود انشالله قدمش براتون پر خير و بركت باشه و خدا حفظش كنه بازم مباركه