سید محمدسید محمد، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

سـیـد مـحـمـد،عشق بابا و مامان

سید محمد و پاییز

اواخر آبان ماه یک روز پاییزی درختانی که برگهای زرد و خشک  خود را  رقصان رقصان می ریختند و تو لبخند میزدی به رقصشان ... دوست داشتی برگ برگ درختان را بچینی... اینجا برگی به زمین می افتاد و تو فرودش را به تماشا نشستی بادی آمد و برگ ها تکان خوردند و تو محو تماشا....   و اینجا با سعی و تلاش فراوان موفق شدیم تا تو به دوربین نگاه کنی و عکسی بگیریم یادگاری برای سالهای دور...   سید محمد منتظر یادگاریهای قشنگ شماست.... ...
30 اسفند 1391

دوباره سلام ...

سلام امیدوارم حال همتون خوب باشه میلاد  امام رضا علیه السلام رو خدمت همه شما تبریک میگم از اینکه یه مدت نبودم معذرت میخوام...واقعا فرصت کافی برام نبود انشاالله سعی میکنم زود زود بهتون سر بزنم سید محمد هم سلام میکنه به همه شما و به فرشته های ناز شما... سید محمد در عکس زیر مشغول نظارت بر فرآیند تبدیل انگور به کشمش هست... ...
30 اسفند 1391

تعجب !

  سلام سید محمد داره از کم کاری پدرش در وبلاگش تعجب و شکایت میکنه !!!!    این عکس در باغ عمو گرفته شده....یکی از شبهای شهریور ماه سید محمد منتظر یادگاری های قشنگ شماست.... ...
30 اسفند 1391

سید محمد و تماشای تلویزیون....

  گل پسر من عزیز دل من موقع تماشای تلویزیون همیشه این پای راستت رو توی هوا نگه میداری...واسه دقایق طولانی من و مامان عزیزت هم میشینیم به تماشای تو..... محبوبترین برنامه تو لالایی های شبانه هست که ساعت ده از شبکه پویا پخش میشه... ما هم داریم حفظ میشیم کم کم ...     سید محمد منتظر یادگاری های قشنگ شماست.... ...
30 اسفند 1391

سد محمد و یک هدیه ارزشمند.....

اخیرا یکی از دوستان عزیز ما (که خیلی خیلی برامون عزیز هستند) از یه جای دور اما خیلی نزدیک برای سید محمد یک هدیه ارزشمند و خیلی دوست داشتنی فرستادند. سید محمد خیلی دوستش داره   روش عکس حیوانات هست که وقتی با انگشت فشار میدی صداشون درمیاد و سید محمد دست میزنه (دس دسی)... خلاصه سید محمد کلی باهاش حال میکنه... سید محمد کوچولو از ماهان عزیز بخاطر فرستادن این هدیه تشکر میکنه... ...
30 اسفند 1391

اولین ملاقات من و پسرم....

ساعت حدود یازده و سی دقیقه ششم اسفند سال نود   سرپرستار قسمت نوزادان (با صدایی بلند از انتهای راهرو):  پدر این نوزاد کیه  ؟؟ من هم که درگیر استرس بودم و تازه خودم رو پیدا کرده بودم و چشم انتظار آوردن مامان سید محمد به بخش بودیم با چهره ای درهم و عرق کرده : خانم من پدر این نوزاد هستم بفرمایید . سرپرستار : چند تا نکته میگم خوب گوش کن من : چشم خانم...بفرمایید ایشون توضیحاتی در مورد کارت واکسن و بهداشت و دریافت شناسنامه و غیره دادن که درهمین حال سید محمد چهل و پنج دقیقه ای رو آوردن همون اتاق که من بودم و لبخندی بر لبانم نشست..گرچه زیاد طول نکشید. این اولین ملاقات من و پسرم بود ...... گذاشتن ...
30 اسفند 1391