اولین ملاقات من و پسرم....
ساعت حدود یازده و سی دقیقه
ششم اسفند سال نود
سرپرستار قسمت نوزادان (با صدایی بلند از انتهای راهرو): پدر این نوزاد کیه ؟؟
من هم که درگیر استرس بودم و تازه خودم رو پیدا کرده بودم و چشم انتظار آوردن مامان سید محمد به بخش بودیم با چهره ای درهم و عرق کرده : خانم من پدر این نوزاد هستم بفرمایید.
سرپرستار : چند تا نکته میگم خوب گوش کن
من : چشم خانم...بفرمایید
ایشون توضیحاتی در مورد کارت واکسن و بهداشت و دریافت شناسنامه و غیره دادن که درهمین حال سید محمد چهل و پنج دقیقه ای رو آوردن همون اتاق که من بودم و لبخندی بر لبانم نشست..گرچه زیاد طول نکشید.
این اولین ملاقات من و پسرم بود ......
گذاشتن روی تخت...من هم بی خبر که اینا میخوان چیکار کنن
سرپرستار : بیا از پاهای بچه بگیر !!!
من : متوجه نشدم ؟!
سرپرستار : عرض کردم از پاهای نوزاد بگیرید میخوام واکسن بزنم...!!!
اینجا همونجا بود که اون لبخند کوتاه از بین رفت و ....
خلاصه از پاهاش گرفتم و به هر کدوم از پاهاش یک عدد واکسن مبارک تزریق کردند و یکی هم به بازوی دستش زدن و
من بودم و سرپرستار بود و واکسن های زده شده و سید محمد در حال گریه ......
کمی نازش کردم پسر عزیزم رو و داشتم قربون صدقش میرفتم که ناگهان خانم سرپرستار با چهره ای جدی وارد شد و گفت : آقا بسه ! بعدا به اندازه کافی میبینیش باید ببرمش
منم از پیشونیش بوسیدم و تحویل دادم تا ببرن اتاق نوزادان ...........
شاید ناراحت کننده بود ولی الان که فکر میکنم باز هم شیرینه
وجود این نعمت خدا هر لحظه اش شیرین هست و جای هزاران شکر داره.....
الحمد لله رب العالمین ...............
قسمت نظرات در بالای پست میباشد.